خون دلها خورده ایم روزگار چرخش های صد و هشتاد درجه ای چرا خانه ی هیچ کلّه گنده ای در خیابانشهید رجایی» نیست؟ آن روزها که فیلَم یاد هندوستان نکرده بود شعرهایم را در کوزه می گذاشتم و آبش را با اجازه می خوردم و امروز می خواهم شاعری باشم با شمشیرِ وجدان در دست و واژه هایم را به مواخذه بگیرم تا با من همدردی کنند. گریستن» نخستین قطعه ی کودکانه ی من بود و فقر تنها همبازیِ آن روزهایم و پدری که دلش می خواست یک ریال را بین دو برادر به عدالت قسمت کند. روزگار چرخش های صد و هشتاد درجه ای
در دو روزه عمر کوته ....
“پشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمه
ی ,ای ,صد ,هشتاد ,های ,درجه ,های صد ,صد و ,هشتاد درجه ,درجه ای ,چرخش های
درباره این سایت